31 03 2010

وحيد بد جوري تب كرده اول ترسيده بود نكنه از مريضا بيماري خاصي گرفته باشي از يك كيلومتري داد ميزد نيا طرفم منم كه عين خيالم نبود نميدونم شايدم سر ما خورده به هر حال هر چي كه هست امشبم اين شدخ بهانه واسه بدار موندن من

امشب رفتم كلي خريد كردم به قول مامان اينا خريد خونم كم شده بود يه چكمه تا زير زانو تقريبا يه ساعت  led و يه تقويم خوشكل  واسه تو كيفم كه جلدش چرم قهواي شايد اگه وحيد به زور نميبردم واسه خريد اين جوري نميشد


دلم ميخواد حرف بزنم نميدونم چي ميخوام بگم اما ميدونم دوست دارم بگم داشتم به جذابيت چشام فكر ميكردم كه تا كي موندگاره و وقتي پيري سراغ ادم بياد چي ميشه 5 ماه ديگه 27 سالم تموم ميشه واي باورش برام خيلي سخته و بهتر بگم غير ممكن هر بار كه بر ميگردم به عقب نميفهمم كه اين چند سال كجا رفتن و كي رفتن كه من نفهميدم





28 03 2010

صداي قلبمو ميشنوم حس ميكنم نفس كشيدنم كند شده سعي ميكنم با هر نفسي كه ميكشم اكسيژن بيشتري رو از ان خودم كنم اما انگاري اكسيژنم با من سر ياري نداره و از من فراري شده خستم نگرانم حتي نميدونم از چه كلماتي واسه ابراز حسم بايد استفاده كنم احساس تنهايي هنوز و هر نفس با منه خستگي هم كه شدي جزي از وجودم ترس رفتنم به كانادا كمتر شده وحيدم هم  وقتي اضطراب و عجزمو تو تصميم گيري ميبينه  گه گاه  با كلملت همراهيم ميكنه و دلداريم ميده اما ميدونم كه همي چيز به من نگاه ميكنه تصميم نهايي و بزرگ زندگي چند شب اصلا نتونستم بخوابم هر جا كه ميرفتم مشغوليت فكري رهام نميكرد خيلي سخته تنهايي فكر كردنو تنهايي تصميم گرفتن يه پا وكيل مهاجرتي شدم با كلي اصلاعات كه به لطف دوستان وبلاگ نويس داره هر روز بيشتر ميشه ، كارم شده شب تا صبح و صبح تا شب وب گردي و خوندنو خوندن

ادامهٔ مطلب »





عکس/ تمام کسانی که دوستشان دارید اینجا هستند!

27 03 2010

خبرهای جهان

جمعه ۲۶ مارس ۲۰۱۰ ساعت ۰۱:۵۰

AddThis Social Bookmark Button
جمعه ۲۶ مارس ۲۰۱۰ ساعت ۰۱:۵۰

اين عكسي است كه فضا پيماي ويجر از زمين گرفته است. عكسي كه زمين را در فضاي بيكران نشان ميدهد.

به گزارش جهان، كارل ساكال فضانورد آمریکایی کتابی با همین عنوان نوشته است. در قسمتی از این کتاب می خوانیم:

دوباره به این نقطه نگاه کنید. همین جاست. خانه اینجاست. ما اینجاییم تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که می شناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند.

برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است. هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا» مطمئن بوده اند٬ تمامی شکارچیان و صیادان٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان امیدوار، مخترعان و مکتشفان٬ تمامی معلمان اخلاق٬ تمامی سیاستمداران فاسد٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است.

زمین ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است. به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬
بیاندیشید. این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمیتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکریگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند.

تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود مهم بینی بی پایان ما٬ توهم اینکه ما دارای موقعیتی ممتاز در پهنه گیتی هستیم٬ به واسطه این عکس به چالش کشیده می شود. سیاره ما لکه ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست. در این تیرگی و عظمت بی پایان٬ هیچ نشانه ای از اینکه کمکی از جایی میرسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد٬ دیده نمی شود.

زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جایی نیست – حداقل در آینده نزدیک – که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات٬ بله٬ استقرار٬ هنوز نه.

خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که می توانیم روی پای مان بایستیم . گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن می سازد.
شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد.
برای من٬ این تصویر تاکیدی است بر مسئولیت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با یکدیگر٬ و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن این نقطه آبی کمرنگ٬ تنها خانه ای که تاکنون شناخته ای.

منبع ايرانتور





من و سر در گمي مهاجرت

25 03 2010

اين روزا بد روزايي شده خيلي كلافم و گيجم حس هيچ كاري رو ندارم كارم شده وب گردي و فكر كردن از سر درداي هر شبم فهميدم دارم كمك كم ديونه ميشم
فهميدم دارم كم ميارم از توانم داره خارج ميشه اين همه فكر و فكر وفكر وقتي به كانادا فكر ميكنم و دوري تنو بدنم ميلرزه غربت  ،تنهايي كه از بچه گي باهام بوده و بازم ولم نميكنه اما گريزي نيست جز رفتن حس ميكنم مغزم داره ميپوكه امتحان ايلتس زبان فرانسه كالج اذران مهاجرت مونترال ، كبك دمشق ، اينا كلماتيه كه هر ثانيه تو ذهنم و هر كدوم يه دنيا فكر مياره با خودش

خستم گيجم سر درد دارم ترسيدم نميدونم چي در انتظارمه

فكر فروش خونه خريد يه خونه كوچيك  اسباب كشي ، پر كردن فايلهاي كانادا ، پولي كه بايد 6 ماه تو حساب باشه واسه رفتنمون ، دارم خرد ميشم  خسته شدم بس كه جمع تفريق كردم بس كه با وكيل مشورت كردم بس كه به وحيد گفتم اين زبان لعنتي رو بخون تا امتياز كم نياريم تا بتونيم از اين خراب شده بريم  اينا همه واسه هدفمونه يا بهتر بگم هدفم  اما اخرش چي؟ وقتي فكر ميكنم به رفتن وقتي  حتي با ديدين عكسهاي اونجا احساس غربت بهم دست ميده  ديگه ميخوام ديونه بشم ميدونم دوري برام مرگه اما موندن هم مرگ تدريجيه دارم دغ ميكنم دارم تنهايي كم ميارم اين روزا كه نه از همون اول خودم خواستم مديريت همه امور زندگي با خودم باشه دندم نرم حالا بايد مديريت كنم  .

فكرو خيال نميزارم بخوابم شدم شب گرد انقدر كه فكر دارم تو سرم حس ميكنم نميتونم تفكيكشون كنم نميتونم تصميم بگيرم يه جورايي باز با خودم لج كردم اينو خوب ميدونم كه لج كردم و اونجا جاي من نيست اما ميخوام به خودم ثابت كنم يا با احساسم در افتادم نميدونم اما ميدونم عقلو احساسم با هم درگيرن گاهي جا شونو با هم عوض ميكنن اين وسط من دارم داغون ميشم
يه سري لينكه مال ايلتس واسه اينكه گمشون نكنم ميزارمشون اينجا انصافا لينكاي به درد بخوريه

شاد باشيد

http://www.ielts.blogfa.com/

http://www.canadavisa.com/ielts/free-practice-tests.html

http://ielts-exam.ir/index.aspx?siteid=1&pageid=413&catid=213&dview=152





حقیقت

19 03 2010

The reality of the other person is not in what he reveals to

you .Therefore if you would understand him listen

not to what he says but rather to what

he does not say.

حقیقت آدم ها آن نیست که بر شما آشکار می کنند،بلکه آن است که

از آشکار کردنش  عاجزند .بنابراین اگر میخواهید آنها را بشناسید ،

به آنچه می گویند گوش ندهید ،بلکه به آنچه

ناگفته میگذارند ،گوش بسپارید.





19 03 2010

همه مي پرسند

چيست در زمزمه ي مبهم آب ؟

چيست در همهمه ي دلکش برگ ؟

چيست در بازي آن ابر سپيد،

روي اين آبي آرام بلند،

که تورا مي برد اينگونه به ژرفاي خيال ؟

چيست در خلوت خاموش کبوترها ؟

چيست در کوشش بي حاصل موج ؟

چيست در خنده ي جام؟

که تو چندين ساعت،

مات و مبهوت به آن مي نگري !؟

……………………………

-نه به ابر،

نه به آب،

نه به برگ،

نه به اين آبي آرام بلند،

نه به اين خلوت خاموش کبوترها،

نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام،

من به اين جمله نمي انديشم.

……………………………

من،مناجات درختان را،هنگام سحر،

رقص عطر گل يخ را با باد،

نفس پاک شقايق را،در سينه ي کوه،

صحبت چلچله ها را با صبح،

نبض پاينده ي هستي را در گندم زار،

گردش رنگ و طراوت را در گونه ي گل،

همه را مي شنوم،مي بينم.

من به اين جمله نمي انديشم !

……………………………

به تو مي انديشم

اي سراپا همه خوبي،

تک وتنها به تو مي انديشم.

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو مي انديشم.

تو بدان اين را، تنها تو بدان !

تو بيا

تو بمان با من،تنها تو بمان !

…………………………..

جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب

من فداي تو،به جاي همه گل ها تو بخند.

اينک اين من که به پاي تو درافتادم باز

ريسماني کن از آن موي دراز،

تو بگير،

تو ببند !

……………………………

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را،تو بگو !

قصه ي ابر هوا را،تو بخوان !

تو بمان با من،تنها تو بمان

……………………………

در دل ساغر هستي تو بجوش،

من همين يک نفس از جرعه ي جانم باقي ست،

آخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش !

«فريدون مشيري»





19 03 2010

نیست راهی آسمان را بست، باید جان دهم
عاقبت در کوچه ای بن بست باید جان دهم
دفتر دلتنگی ام را هیچ دستی خط نزد
عاقبت با واژهای در دست باید جان دهم
بالهای زخمی ام را هیچ کس مرهم نشد
تا به دل شوق پریدن هست باید جان دهم
در زمستانی جنون آمیز، پاییزی غریب
یا به فصلی تلخ از این دست باید جان دهم
بشکند ای کاش اشکم طاقت دیوار را
ورنه در این کوچه بن بست باید جان دهم





در زلال شب

19 03 2010

شب ، آنچنان زلال ،كه می شد ستاره چید!

دستم به هر ستاره می خواست رسید!

نه از فراز بام،

كه از پای بوته ها

می شد ترا در آینه هر ستاره دید!

در بی كران دشت

در نیمه های شب

جز من كه با خیال تو می گشتم

جز من كه در كنار تو ، می سوختم غریب!

تنها ستاره بود كه می سوخت.

تنها نسیم بود كه می گشت.

فریدون مشیری





الهي

19 03 2010

الهی، به حرمت آن نام كه تو خوانی و به حرمت آن صفت كه تو چنانی در یاب كه می توانی.

الهی، عمر خود به باد كردم و بر تن خود بیداد كردم، گفتی و فرمان نكردم ،درماندم و درمان نكردم.

الهی، عاجز و سر گردانم، نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم.

الهی، اگر تو مرا خواستی، من آن خواستم كه تو خواستی .

الهی ، به بهشت و حور چه نازم ، مرا دیده ای ده كه از هر نظر بهشتی سازم.

الهی، در دلهای ما جز تخم محبت مكار و بر جانهای ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر كشت های ما جز باران رحمت خود مبار.

به لطف، مارا دست گیر و به كرم، پای دار، الهی حجاب ها از راه بردار و ما را به ما مگذار.





یا به قدرت بیكرانت،دستانم را تواناگردان، یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی كن.

19 03 2010

خدایا!

دستانم خالی و دلم غرق آرزوها ست،

یا به قدرت بیكرانت،دستانم را تواناگردان،

یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی كن.

«كوروش كبیر»