در قرنطینه چند روز مانده به تولد ۳۸ سالگی

7 09 2020

سپتامبر ۲۰۲۰

امدوم یه نوشته رو مثه همیشه اینجا پست کنم

چشم افتاد به اخرین نوشته فکر کنم مال دو سال پیش بود

چقدر امید و انرژی داشتم به اینده

بیشتر از هر چیزی که بخواد حالمو بد کنه این حالمو بد کرد که هنوز هم محسوس میتونم رد پای خواهش های وحیدو تو تمام این مدت تا اواسط سال ۲۰۱۸ ببینم و بعد از اخرین دعوامون توی مال کم رنگ شدنش محصوص بود ؛ زیبای خفته اما.. ۴ سال داره میگذره و تو شرایط یا هر چی پیش رفتیم و قابل مقایسه با وحید نیست در واقع میشه گفت باد از جریانات ایران زیبای خفته اوض شد و شد انگاری خود واقعیش یا من خواستم به شکر دوست پسر ببینمش و تازه ماهیتش رو شد که نه ایشون اون مردی که من خیال میکردم تو تمام این سالها نیست

درست همین دیشب داشتم فکر میکردم چرا قبولش نداشته باشم خوب هر چی که هست حداقل میدونم ادمه و رسیدم خونه و از دیروز تا الان همچنان قهره که من یه شب با راحیل اینا رفتم بیرون … رفتاراش و قهراش منو یاد بابام میندازه و کلی بد بختی و بوی پاییز و میوه های قایم شده و روزای سخت واسه همین نمیخوام واقعا و نمیتونم ادامه بدم

نمیدونم بعد از این چطور پیش میره که داره هر روز زندگی برام سخت تر میشه اما دقیقا همون حسی رو دارم که ماه های اخر زندگی با وحید داشتم

واقعا توان حرف زدن رو هم حتی باهاش ندارم

تازه اون وحید بد بخت که هر روز زنگ میزد و معذرت میخواست و سلول سلول بدن من شاهد بوسهاش بودن شاید من هنوز تقاص اون روزا رو دارم میدم اما خوب اونم نامزد کرد و رفت سراغ زندگیش

نوشته هامو که میخونم نمیدونم کس خل خودمو خطاب کنم یا مثبت اندیش ولی بیشتر حس میکنم کس خل بودم که اینجوری با هیچی نداشتنم این همه جفتک انداختم اما خوب در این لحظه میدونم که باید دوباره شرایطمو عوض کنم‌ دارم به به رشته درسی فکر میکنم که از اخر این ماه شروع میشه

باید زندگیمو بسازم چاره ای نیست

تنهای تنها


کارها

Information

بیان دیدگاه