شب ، آنچنان زلال ،كه می شد ستاره چید!
دستم به هر ستاره می خواست رسید!
نه از فراز بام،
كه از پای بوته ها
می شد ترا در آینه هر ستاره دید!
در بی كران دشت
در نیمه های شب
جز من كه با خیال تو می گشتم
جز من كه در كنار تو ، می سوختم غریب!
تنها ستاره بود كه می سوخت.
تنها نسیم بود كه می گشت.
فریدون مشیری
پاسخی بگذارید